ساغرساغر، تا این لحظه: 19 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

حس بودن دخترم

تولد 8 سالگی...

1391/9/23 15:22
نویسنده : مامان ساغر
1,893 بازدید
اشتراک گذاری

سلام از گل لطیفترم...

بالاخره تا چشم رو هم گذاشتیم تولد 8 سالگیت هم رسید ...8 سال پیش همین موقع بغلم گرفتمت و دنیا از آن من شد...خدارو شکر کردم که که یه همچین دخمل نازی رو از بین فرشته هاش برامون فرستاد...بازم خدارو شاکرم که گلی به زیبایی تو دارم...گلی که از همه گلهای روی زمین لطیفتر و زیباتره...عزیزم با همه وجود دوست دارم و تولد 8 سالگیتو تبریک میگم...برات آرزوی بهترینهارو دارم...امیدوارم همیشه سلامت و موفق باشی و همیشه گل خنده روی لبات شکفته باشه...تمام درد ها و غصه هات برای من و تمام خوشیها برای دل پاکت...

تولد امسال با تولد های قبلیت یه کم متفاوت بود ...تفاوتشم این بود که شما نمیدونستی تولدت 5 شنبه هستش..فکر میکردی 2 شنبه هفته بعده...منم گفته بودم که برات تولد نمیگیرم..فقط یه کیک میگیریم و یه تولد 3 نفره میگیریم..ولی در اصل کلی مهمون دعوت کرده بودم و کلی هم برنامه ریزی کرده بودم و میخواستم سورپرایزت کنم...

از 4 شنبه گذاشتمت خونه عزیز اینا و به بهونه اینکه با عزیز اینا فردا میخوای بری شهرستان شبو هم اونجا موندی...گفته بودم که من از صبح کلی تو لابراتور کار دارم و شما با عزیز اینا برو مسافرت...ولی از اونجایی که 4 شنبه تمام کارای لابراتوارو انجام داده بودم موندم خونه و تدارک مهمونیو آماده کردم...بعد از ظهر هم خاله خاطره اومد و خونرو برات تزئین کرد...خاله خاطره و عمو غلامرضا و عمه سولماز شب قبلش تمام وسایل تزئینو خودشون برات درست کرده بودن..دستشون درد نکنه...خیلی خوشگل شده بودن...

عصری که همه مهمونامون اومدن که عبارت بودن از عمه سولماز اینا .خاله سمانه و عمو کریم . آنا و آتا .خاله خاطره و عمو غلامرضا اینا . خاله بهاره اینا .یواشکی زنگ زدم به عزیز و گفتم که ما آماده ایم...عزیز هم به بهانه اینکه لباس نداری و بریم خونه لباساتو عوض کن تا را بیوفتیم کشوندت خونه...ما هم همه چراغارو خاموش کرده بودیم و به محض اومدنت همه چراغارو روشن کردیم و همه با صدای بلند تولدتو تبریک گفتن...کلی ذوق کرده بودی...قربونت برم من...

اینم از کیک تولدت که خودت انتخاب کرده بودی ولی فکر میکردی قراره 2 شنبه بخوریمشنیشخند

چند روز قبل از تولد هم سرما خورده بودی و واسه همین زیاد سرحال نبودی...چشات سرخ شده بودن و آبریزش داشتن...لباتم از تبی که کرده بودی شده بود عین کاسه خون...قربونت برم ولی با این حال بازم شادی کردی و مثل همیشه یه پارچه خانوم بودی....

اینم یه عکس دسته جمعی با لیوزا جون و آراد و هومن...

اینم 3 تا بوس آبدار اط طرف آراد و هومن.و لیوزا..

اینجا از همه مهمونامون که زحمت کشیده بودن و تو شادی ما سهمیم شده بودن تشکر میکنیم...امیدوارم که بتونیم جبران کنیم...

اینم از کادوهای خانوم گلمون...دست همگی درد نکنه...

قربونت برم که با چه ذوقی کادوهاتو وا میکردی...

ودر آخر هم یه عکس از میز خوردنیها و وسایل پذیرایی...

                                          

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان علی اصغر
2 دی 91 0:41
ساغر جون تولدت مبارک


ممنون خاله جون