ساغرساغر، تا این لحظه: 19 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

حس بودن دخترم

آسیاب خرابه...

سلام عمر مامان... هفته پیش با عزیز اینا رفته بودی یه جای خیلی قشنگ اطراف جلفا که اسمش آسیاب خرابه هستش...کلی بهت خوش گذشته بود...امیدوارم که همیشه خوش باشی عزیزم... اینم چند تا عکس از خوش گذرونیهای خانوم... همه لباسات خیس آب شده بودن... اینم از آقاجون و آراد و دخمل نازم... ...
21 مرداد 1391

سفر تهران...

سلام نفس مامان... هفته پیش تصمیم گرفتیم که یکی دو روزی بریم مسافرت...از اونجایی که بیشتر فامیلای بابایی تهران زندگی میکنن تصمیم گرفتیم بریم تهران هم فامیلارو ببینیم و هم یه آب و هوایی عوض کنیم... واییییییییییییییییی چقدر هواش گرم بود...کلی از گرما کلافه شدیم...ولی در کل به غیر از هواش بهمون خوش گذشت... پسر خاله بابایی که خونشون رفته بودیم دو تا دختر ناناز داشت که باهاشون دوست شده بودی بازی میکردی...کلی با هم عکس گرفتین که پایین برات پست میکنم... بقیه در ادامه مطلب... ...
21 تير 1391

بازم تاخیر...

سلام عمر مامان... عزیزم کلی معضرت واسه کلی تاخیرمون...آخه عزیز دل مامان سرم خیلی شلوغه و نمیتونم تند تند برات مطلب بزارم...ولی سعی میکنم تاخیرمونو جبران کنم... امروز اومدم هر چند که یه مقدار دیر شده ولی بگم که دختر گل من توی کارنامه اش همشو خیلی عالی آورد و شاگرد اول کلاسشون معرفی شد... الهی فدات بشم... الان هم کلاس زبان ثبت نامت کردم...آخه به زبان خیلی علاقه داری... پایین برات کلی عکس میزارم تا کیفشونو ببری... روز اول عید... تعطیلات عید توی مسافرت... و اما بقیه در ادامه مطلب... ...
10 تير 1391

روزمرگی...

سلام به امید زندگیم... عزیزم امروز میخوام توی این پست کمی از کارای روزانمون واز علایقت برات بنویسم..خیلی دلم میخواد وقتی بزرگ میشی و این مطالبو میخونی ببینم چه عکس العملی نشون میدی....                                                    یه چند روزیه که خونم و تا بعد عید هم سر کار نمیرم وبیشتر با هم وقت میگذرونیم...کیف میکنم وقتی که توی خونه مشغول کارم میای بهم کمک میکنی...یه پارچه خانومه...
19 اسفند 1390

تولد 7سالگی...

                                          عزیز دل مامان تولد 7 سالگیت فقط با حضور من و بابایی وشما برگزار شد آقا جون عزیز برات یه بلوز ....خاله خاطره وعمو غلامرضا یه شلوار....خاله بهاره هم برات یه بلوز گرفته بودن یه روز قبلش بهت هدیه داده بودن... هدیه من و بابایی هم یه بلوز بود با یه کلاه... عمر مامان تولد 7 سالگیت مبارک..   امیدوارم 120 سال عمر کنی...بهترین آرزوهارو برات آرزو میکنم...     ...
24 آذر 1390